روایتی خواندنی از شهید عبدالحسین برونسی در ذیل عنوان می شود:
یك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب می نشستیم. خانه كوچك بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همین طور شُرشُر از سرو رویمان می ریخت.
رفتم آشپزخانه. یك پارچ آب یخ درست كردم و آوردم برایشان بردم. در همین حال یكی از دوستهای عبدالحسین سینه ای صاف كرد و گفت:"ببخشید حاج آقا."
عبدالحسین صورتش را تمام رخ برگرداند طرف او. گفت:"اگر جسارت نباشد می خواستم بگویم كولری را كه دادید به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب تر بود."
یكی دیگر به تایید حرف او گفت:"آره بابا، بچه های شما اینجا خیلی بیشتر گرما می خورند."
كنجكاو شدم. با خودم گفتم:"پس شوهر ما كولر هم تقسیم می كند!"
منتظر بودم ببینم عبدالحسین چه می گوید. خنده ای كرد و گفت:"این حرفها چیست شما می زنید؟" رفیقش گفت:"جدی می گویم حاج آقا."
باز خندید و گفت:"شوخی نكن بابا جلوی این زنها! الان خانم ما باورش می شود و فكر می كند اجازه تقسیم كولرهای دنیا، دست ماست."
انگار فهمیدند عبدالحسین دوست ندارد راجع به این موضوع صحبت شود؛ دیگر چیزی نگفتند. من هم خیال كولر را از سرم بیرون كردم. می دانستم كاری كه نباید بكند، نمی كند. از اتاق آمدم بیرون.
بعد از شهادتش، همان رفیقش می گفت:"آن روزها وقتی شما از اتاق رفتید بیرون، حاج آقا گفت: می شود آن خانواده ای كه شهید دادند، آن مادر شهیدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زیر كولر؟! كولر سهم مادر شهید است، خانواده من گرما را می توانند تحمل كنند..."
منبع:سایت ساجد
ساجد: عطر پیروزی همه جا را سرمست کرده بود و خنده از لب هیچ کس دور نمی شد. بچه ها در تکاپو و فعالیت بودند تا سر و سامانی به شهر آزاد شده فاو بدهند.
ساجد: روایتی خواندنی از سیره سردار شهید احمد كاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه در ذیل عنوان می شود:
ساجد: همسرم دی ماه سال 62 عازم جبهه شد. خیلی وقت بود که دلش هوای جبهه میکرد اما من از رفتن او چندان راضی نبودم. چون منتظر تولد فرزندمان بودیم و از طرفی نیز احساس میکردم رفتن او ممکن است بیبازگشت باشد. مدتها بود که کمتر حرف میزد و مدام در فکر بود. میدانستم که سبب نگرانی او چیست. یک روز وقتی از خواب بیدار شد، حالت عجیبی داشت. عصر همان روز دیدم که ساکش را آماده میکند.
از خاک تا افلاک و از زمین تا آسمان فاصله بسیار است ، اما مگر نه اینکه عشق ، فاصله ها را پر می کند . انسان عاشق نه در سر سودای سود دارد و نه غم بود و نبود . دنیا برایش زندان است و نفس ، تو گویی در قفس می کشد. دل عاشق حریم خداست و حاشا که در این نهانخانه جز خدا کس دیگری سکنی گزیند ..... دل آینه صورت غیب است و لیکن ..... شرط است که بر آینه زنگار نباشد
دردهم دی ماه سال 1342دریک خانوادۀ کشاورز و مؤمن ومتدین درروستای آغ اسماعیل ازتوابع شهرستان سلماس دیده به جهان گشودکه این تولدفرخنده ومبارک مقارن می گردد با پایه گذاری نهضت انقلاب اسلامی توسط امام خمینی(ره).
'شهید جلال رییسی' که در سال 1364 در منطقه تنگ ابوغریب به درجه رفیع شهادت نایل آمد، پس از 26 سال دوباره به آغوش مادر باز گشت.
تمام مهمات را جدا کرده بود . گلوله آرپی جی یک طرف ، گلوله تیربار یک طرف و... نظم خاصی بر خط حاکم بود . گرچه با گذشت هر دقیقه ای عزیزی به خاک و خون کشیده می شد ، ولی نیروی دیگری جای او را می گرفت . در این میانه تیری به سر آقاوردی اصابت کرد و او آرام بعد از زمزمه نام خانم فاطمه زهرا – سلام ا... علیها - ، شهید شد .
محسن خیلی مزاح می کرد و می خندید. البته به وقتش. اگر کسی وارد گردان امام حسین (ع) می شد و محسن را نمی شناخت می گفت برو بابا این چه گردانی با این نیروهایش! در عوض در کار بعضی وقت ها ما پایمان می لرزید ولی محسن اصلاً اینطور نبود. موقع کار از همه جدی تر می شد. آقای خیاطیان همرزم شهید محسن درخشش فر
کوچة اول کجاست؟
محلهای در میدان خراسان. سال هزار و سیصد و سی و چهار.
زمستان است و تو سخت میلرزی. سنگفرش خیابان را برفی صاف و یکدست مثل یک پنبة قطور فرا گرفته. رد پای هیچ موتور و ماشینی روی این فرش سفید دیده نمیشود. اگر خوب دقت کنی شاید جای پای اسبی، همراه با رد باریک چرخ کالسکهای ببینی.
شهید خالد حیدری در گروه پروازی آلفارد در عملیاتی معروف به "انتقام" در ساعت ۵ عصر روز ۳۱ شهریور ۵۹ جهت بمباران پایگاه كوت به پرواز در آمد و پس از انجام مأموریت در بازگشت توسط پدافند موشكی پایگاه كوت مورد هدف قرار گرفت.
سرلشكر خلبان شهید خالد حیدری به عنوان فرزند خلف این سرزمین با عشق به دفاع از میهن با از خودگذشتگی و جانفشانی مثال زدنی خود در نخستین ساعات آغاز جنگ تحمیلی به متجاوزان این درس عبرت را داد كه ایران سرزمین شیران و عقابان است و خفاشان و كفتاران در این عرصه مجالی برای عرض اندام ندارند.